سلام عشق مهربونم خوبی عزیزم امروزت به شادی و موفقیت وای دیشب
خوابم برد و ادامه حرفام موند ببخش اگه باز دیوونگی حرف زدم از دستم
ناراحت نشی هاااااا
الان دارم کارهای خواهرم رو انجام میدم باید شیرینی و میوه بسته بندی
کردیم واسه دانشجوها و واسه استادها هم باید تو ظرف بچینیم واسه استاد
ها هم من واسه هر کدوم برایش تابلوی نقاشی خط و تذهیب کشیدم البته
واسه داداشم هم که میخواست واسه استادها هدیه ببره هم تابلو کشیدم
ولی من تا حالا هر اثری که واسشون کشیدم تا حالا پول نگرفتم چون خوشم
نمیامد رو حساب خواهر و برادری ازشون پول بگیرم ولی این دفعه گفتن
اگه پول نگیری ما ناراحت میشیم دیگه به اصرار شون قبول کردم ولی
مثل بقیه با ها شون حساب نکردم حالا بعدا واست عکسها رو میفرستم
ساعت 2/5 هم من و داداشم و خواهرم میریم که کارهایی که تو دانشگاه
داره رو انجام بدیم بعدا ساعت 4 که شروع میشه مامانم و بابام و شوهر
خواهرم بیان نمیدونم واسش چی بخرم به داداشم که یک سکه ربع دادم
مامان و بابام هم بهش که سه تومن پول دادن چون واسه کارشناسی اون
سهامی که به خواهرم دادن به برادرم دادن
و گفتم برام خواهرم هم یک سکه ربع بخرم و یک دسته گل هم سفارش دادم
واسش درست کنند بابا و مامانم هم یک سهام 12 میلیونی دادن که سالی
یک دفعه هم سودش یک میلیون به حساب واریز میشه داداشم هم براش یک
پالتو خرید هنوز نمیدونم شوهر خواهرم چی واسش میخره فعلا که دفتر
دوباره با یک دوستش شراکت خریدن راهش دور بود اون دفتری که خریده
بود الان دیگه کنار خونشون خریده اون طوری راحت تر شد خدا روشکر
چقدر باید از اینها سور شام بگیرم راستی جای تو خیلی خالی هست
هم امروز و همیشه دیگه چه میشه کرد آدم باید صبر کرد و ایمان
داشت که خدا همه چیز رو می بینه من برم دیگه قابها رو کادو کنم
و بعدا که اومدم واست تعریف می کنم
:: برچسبها:
دلنوشته چشمان بی فروغ,